تفرج گهلغتنامه دهخداتفرج گه . [ ت َ ف َرْ رُ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف تفرج گاه . رجوع به تفرج گاه شود.
تفرجةلغتنامه دهخداتفرجة. [ ت ِ رِ ج َ ] (ع اِ) شکاف قبا و شکاف داربزین و شکاف انگشتان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، تفاریج .
تفرجةلغتنامه دهخداتفرجة. [ ت ِ رِ ج َ ] (ع ص ) رجل تفرجة؛ مرد بددل سست . و بالنون لغةٌ فیها. (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) و رجوع به تفراجة و تفرجاء شود.
تفرج گاهلغتنامه دهخداتفرج گاه . [ ت َ ف َرْ رُ ] (اِ مرکب ) جای تفرج و جایی که شادمانی آورد. و جای گشت و گذار مانند باغ و مرغزار و جز آن . (ناظم الاطباء). تفرج جای . جای سیر و تماشا
سیرانلغتنامه دهخداسیران . [ س َ ] (ع مص ) سیر کردن . (غیاث ) (آنندراج ). سیر. گردش برای تفرج . (ناظم الاطباء) : امتناع پیل از سیران بیت با جد آن پیلبان و بانگ هیت . مولوی .چونکه
تماشالغتنامه دهخداتماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و ت
طارملغتنامه دهخداطارم . [ رَ ] (معرب ، اِ) محجری را گویند که از چوب سازند و اطراف باغ و باغچه بجهت منع از دخول مردم نصب کنند. (برهان ). چوب بست گرد باغ و باغچه .محجری که از چوب
گردیدنلغتنامه دهخداگردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین )