تفجیرلغتنامه دهخداتفجیر. [ ت َ ] (ع مص ) آب راندن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب روان کردن . (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تثجیرلغتنامه دهخداتثجیر. [ ت َ ](ع مص ) گشاده و پهناور کردن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روان کردن آب را. || (اِمص ) نرمی و فروهشتگی ، یقال : فی
تجفیرلغتنامه دهخداتجفیر. [ ت َ ] (ع مص ) بازماندن فحل از گشنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط).
تجیرلغتنامه دهخداتجیر. [ ت َ ] (ع اِ) ثفل که بفارسی کنجاره باشد، لغت عامی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ثجیر. رجوع به ثجیر و المعرب جوالیقی ص 93 شود.
تجیرلغتنامه دهخداتجیر. [ ت ِ ] (اِ) دیوار کرباسی خانه خانه دار.(ناظم الاطباء). پرده ٔ کلفت کرباسی که عموماً در سفربا چادر استعمال میشود. مثال : من در سفر، جلوی چادرتجیر میکشیدم
تحجیرلغتنامه دهخداتحجیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرمن کردن ماه یا گرد شدن ماه به خطی باریک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خطی گرد ماه برآمده شدن و خرمن کردن ماه . (آنندراج ). گرد شدن م
سعالیلغتنامه دهخداسعالی . [ س ُ ] (ع اِ) گیاهی است برگ آن در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن عجیب الفعل و تازه کر را دفع کند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فنجریون است . (تحفه ٔ حکیم
ذات الصدعلغتنامه دهخداذات الصدع . [ تُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) زمینی که روئیدن گیاه و تفجیر آب و جز آن آن را شکافته باشد. (المرصع).
غربیلکلغتنامه دهخداغربیلک . [ غ َ ل َ ] (اِ) ریشی (قرحه ای ) است و عرب آن را دُبَیلَة گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیلة). والجة. (منتهی الارب ). کفگیرک .شیرپنجه : در تفجیر ریش غربیل
محمد اخباریلغتنامه دهخدامحمد اخباری . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اَ ] (اِخ ) میرزامحمدبن عبدالنبی بن عبدالصانع نیشابوری استرآبادی متولد اکبرآباد هند از اخباریان است . در 1198 هَ . ق . به حجاز
روان کردنلغتنامه دهخداروان کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرستادن . گسیل داشتن . روانه کردن . ارسال کردن : اگر رسول فرستد حکم را مشاهده باشد. گفتند سخت صواب است روان کردند. (تاریخ ب