تفتینلغتنامه دهخداتفتین . [ ت َ ] (ع مص ) به فتنه افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). در فتنه افگندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ف
تفتینفرهنگ مترادف و متضاد۱. دوبههمزنی، سخنچینی، نمامی ۲. شورشگری، غمز، فتنهانگیزی، فساد، فسادانگیزی، آشوبش ۳. فتنه انگیختن، آشوببه پا کردن
تفطینلغتنامه دهخداتفطین . [ ت َ ] (ع مص ) فهمانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دانا و زیرک خاطر ساختن معلم کسی را به تأدیب و تثقیف او. (از ا
تفتین کردنلغتنامه دهخداتفتین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعایت کردن . برآغالیدن کسی را. کسی را بر علیه دیگری برانگیختن . میان دوکس دشمنی و عناد بوجود آوردن . رجوع به تفتین شود.
تفتین کردنفرهنگ مترادف و متضادفتنهبرانگیختن، فتنهانگیزی کردن، توطئهچینی کردن، دوبههمزنی کردن، آشوب برانگیختن
تاتینالغتنامه دهخداتاتینا. [ ی َ ] (اِ) بلغت بربری باشه را گویند و آن مرغی است شکاری از جنس زرد چشم و آنرابه عربی ابوعماره خوانند. گوشت ویرا پخته و خشک کرده بسایند و سه روز با آب
تفتین کردنلغتنامه دهخداتفتین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سعایت کردن . برآغالیدن کسی را. کسی را بر علیه دیگری برانگیختن . میان دوکس دشمنی و عناد بوجود آوردن . رجوع به تفتین شود.
فتنهانگیزیفرهنگ مترادف و متضادآشوبگری، تفتین، حادثهجویی، شورشگری، غوغاطلب، فتنهجویی، فتنهگر، فساد، فسادانگیزی، واقعهطلبی
فتنه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دن، تفتین کردن، حیلهکردن، دام افكندن، بازی کردن، فریب دادن▲
تضریب کردنلغتنامه دهخداتضریب کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفتین کردن . دشمنی انداختن . سخن چینی کردن : همیشه چشم نهاده بود [ بوسهل زوزنی ] تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفت