تفاح الارضلغتنامه دهخداتفاح الارض . [ ت ُف ْ فاحُل ْ اَ ] (ع ، اِ مرکب ) بابونج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بابونه . (ناظم الاطباء). و رجوع به بابونه شود.
تفاح الجنلغتنامه دهخداتفاح الجن . [ ت ُف ْ فاحُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) ثمر لفاح است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مهرگیاه . (ناظم الاطباء). جان گوید ذکر تفاح الجن ... در ادویه ٔ مفرده کر
تفاح الدرفلغتنامه دهخداتفاح الدرف . [ ت ُف ْ فا حُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) جان گوید او نیز از جمله ٔ ادویه است که اطباء هیئت او را تعریف نکرده اند واو را به رومی تقومیلاس گویند. (از ترجمه
خامامیلنلغتنامه دهخداخامامیلن . [ ل ِ ] (معرب ، اِ) بیونانی گیاهی است که آن را بابونه گویند. گرم و خشک است در اول و بعربی تفاح الارض خوانند. بوییدن آن خواب آورد. (برهان قاطع) (آنندر
بابونجلغتنامه دهخدابابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه ٔ فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان .
لسان الثورلغتنامه دهخدالسان الثور. [ ل ِ نُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح ، گرم و تر. بوغلس . گل گاوزبان . حمحم . کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب ).
طبرستانلغتنامه دهخداطبرستان . [ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) (از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است . (برهان ). بلادی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شری