تغویرلغتنامه دهخداتغویر. [ ت َغ ْ ] (ع مص ) به غور شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به غور آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || در زمین فروشد
تقویرلغتنامه دهخداتقویر. [ ت َ ] (ع مص ) شکله برکشیدن جامه و خربزه و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). گرد بریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الم
تاویرالغتنامه دهخداتاویرا. (اِخ ) شهری است به پرتقال که چندان با اقیانوس اطلس فاصله ندارد. ماهی «تون » در آنجا صید شود و 11000 تن سکنه دارد. میوه و شراب سفید آن معروف است .
تثویرلغتنامه دهخداتثویر. [ ت َ ] (ع مص ) بحث کردن ازعلم قرآن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حجت کردن از علم و احکام قرآن . (آنندراج ): تثویر کتاب ؛ بحث کردن در
تجویرلغتنامه دهخداتجویر. [ ت َج ْ ] (ع مص ) بیوکندن . (تاج المصادر بیهقی ). بیفکندن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). انداختن کسی را به زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج )
تحویرلغتنامه دهخداتحویر. [ ت َح ْ ] (ع مص ) سپید کردن جامه و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). سپید کردن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گرد کردن ن
اسوانلغتنامه دهخدااسوان . [ اُس ْ ] (اِ خ ) شهری بصعید مصر. (منتهی الارب ). شهری در مصر علیا. (دمشقی ). یاقوت گوید: شهری بزرگ و کوره ایست در آخر صعید مصر و اول بلاد نوبه بر ساحل
آنلغتنامه دهخداآن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح م
تاویرالغتنامه دهخداتاویرا. (اِخ ) شهری است به پرتقال که چندان با اقیانوس اطلس فاصله ندارد. ماهی «تون » در آنجا صید شود و 11000 تن سکنه دارد. میوه و شراب سفید آن معروف است .
تثویرلغتنامه دهخداتثویر. [ ت َ ] (ع مص ) بحث کردن ازعلم قرآن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حجت کردن از علم و احکام قرآن . (آنندراج ): تثویر کتاب ؛ بحث کردن در