تغمدلغتنامه دهخداتغمد. [ ت َ غ َم ْ م ُ ] (ع مص ) فروپوشیدن و پنهان داشتن و منه ُ تغمداﷲ برحمته ؛ ای غمره بها و تغمد فلاناً؛ ای ستر ماکان منه ُ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ا
تغمده اللـه برحمتهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخداوند او را در رحمت خود بپوشاناد؛ خداوند او را غریق رحمت کناد.
تامدفوسلغتنامه دهخداتامدفوس . [ م َ ] (اِخ ) جزیره و بندر و شهر خرابی است بمغرب ، نزدیک جزایر بنی مزغنای . (معجم البلدان ). رجوع به مراصدالاطلاع و قاموس الاعلام ترکی شود.
تامدلتلغتنامه دهخداتامدلت . [ م َ دَ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای مغرب در جهت شرقی «لمطه »... و گویند «تامدنت » است و آن شهری است در تنگه بین دو کوه در سندوعر، و آن را کشتزارهای وس
تحمدلغتنامه دهخداتحمد. [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) منت برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). تمدح . (زوزنی ). تمدح و منت نهادن . (آنندراج ). تحمد بر کسی ؛ منت نهادن بر وی . (منتهی الار
صاعدیانلغتنامه دهخداصاعدیان . [ ع ِ ] (اِخ ) خاندانی معروف است که در اصفهان میزیست و ریاست حنفیان آن سامان داشت . و خاندان خجند نیز ریاست شافعیان داشت . در ترجمه ٔ محاسن اصفهان آرد
متغمدلغتنامه دهخدامتغمد. [ م ُ ت َ غ َم ْ م ِ ] (ع ص ) فروپوشنده و پنهان دارنده . (آنندراج ). کسی که خداوند عالم وی را از رحمت خود پوشانیده باشد و رحمت خدای او را گرفته باشد. (نا
غامدلغتنامه دهخداغامد. [ م ِ ] (اِخ ) بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفته ٔ برخی از یمن است و در صحاح آمده است :الاهل اتاها علی نأیهابمافضحت قومها غامد.و غامد را نام پد
بهاءالدینلغتنامه دهخدابهاءالدین . [ب َ ئُدْ دی ] (اِخ ) محمدالاوشی . مذکری خوش گوی و پیری جوان طبع و فصیحی لطیفه پرداز بود. پیوسته در مخاطبه ٔخود گفتی : ای بهای اوشی تو بهای اوشی و ه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن الجاربردی یا چارپردی شافعی ملقب به ابوالمکارم فخرالدین . و پدر او الامام السعید حسن الجاربردی نزیل تبریز است . احمد از علمای رأ