تغریثلغتنامه دهخداتغریث . [ ت َ ] (ع مص ) گرسنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گرسنه گردانیدن . یقال : غرث کلابه ؛ ای جوعها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تقریسلغتنامه دهخداتقریس . [ ت َ ] (ع مص ) خنک ساختن و آب فسرانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): قرسه البرد و اقرسه ؛ اشتد علیه حتی لایستطیع ان یعم
تقریصلغتنامه دهخداتقریص . [ ت َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || پاره پاره کردن خمیر را و دانه ٔ تلخه برکندن از آن . (منتهی الارب ) (
تریثلغتنامه دهخداتریث . [ ت َ رَی ْ ی ُ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تغثیثلغتنامه دهخداتغثیث . [ ت َ ] (ع مص ) اندک فربه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندک اندک فربه شدن شتر: غث بعیری ثم غثث ؛ ای هزل ثم سمن قلیلاً قلیلا؛ یعنی ازال غثا
تغریبلغتنامه دهخداتغریب . [ ت َ ] (ع مص ) دور درشدن به سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امعان در زمین . (از اقرب الموارد). || پنهان و غایب گشتن . (منتهی الار
تغریبردیلغتنامه دهخداتغریبردی . [ ] (اِخ ) یکی از امرای بزرگ دولت ممالیک مصر که در زمان الملک الناصر فرج اتابک شام بودو به سال 811 هَ . ق . درگذشت . و پسرش ابن تغریبردی (امیر جمال ا
تغریدلغتنامه دهخداتغرید. [ ت َ ] (ع مص ) آواز بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). اغراد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تغرد. (اقرب الموارد). بلند برداشتن آواز و طرب انگیز
تریثلغتنامه دهخداتریث . [ ت َ رَی ْ ی ُ] (ع مص ) درنگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تغثیثلغتنامه دهخداتغثیث . [ ت َ ] (ع مص ) اندک فربه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندک اندک فربه شدن شتر: غث بعیری ثم غثث ؛ ای هزل ثم سمن قلیلاً قلیلا؛ یعنی ازال غثا
تغریبلغتنامه دهخداتغریب . [ ت َ ] (ع مص ) دور درشدن به سفر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امعان در زمین . (از اقرب الموارد). || پنهان و غایب گشتن . (منتهی الار
تغریبردیلغتنامه دهخداتغریبردی . [ ] (اِخ ) یکی از امرای بزرگ دولت ممالیک مصر که در زمان الملک الناصر فرج اتابک شام بودو به سال 811 هَ . ق . درگذشت . و پسرش ابن تغریبردی (امیر جمال ا
تغریدلغتنامه دهخداتغرید. [ ت َ ] (ع مص ) آواز بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). اغراد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تغرد. (اقرب الموارد). بلند برداشتن آواز و طرب انگیز