تعیین کردنلغتنامه دهخداتعیین کردن . [ ت َع ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معین و مشخص نمودن و هر نیز نمودن . (ناظم الاطباء) : آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردن
تعیین کردندیکشنری فارسی به انگلیسیappoint, assign, condition, decide, define, designate, determine, fix, govern, mark , set, state, think
determiningدیکشنری انگلیسی به فارسیتعیین کردن، مشخص کردن، معین کردن، تصمیم گرفتن، معلوم کردن، حکم دادن، محدود کردن
برآوردفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی؛ تخمین. برآورد کردن: (مصدر متعدی)۱. قیمت کردن.۲. سنجیدن.