تعیشلغتنامه دهخداتعیش . [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] (ع مص ) به حیلت زیستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ت
تعیشفرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشگذرانی، شادخواری ۲. گذران، معیشت ۳. خوشگذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
تعیشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. زندگی کردن.۲. خوش گذراندن.۳. اسباب معیشت ساختن؛ کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی.
تعیشاتلغتنامه دهخداتعیشات . [ ت َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان میان آب بخش شهرستان شوشتر است که در حدود یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تجیشلغتنامه دهخداتجیش . [ ت َ ج َی ْ ی ُ ] (ع مص ) جمع شدن لشکر. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گردآمدن و جمع شدن . (آنندراج ). || شوریدن دل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اق
تحیشلغتنامه دهخداتحیش . [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) رمیدن و ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
ترعیشلغتنامه دهخداترعیش . [ ت َ ] (ع مص ) لرزانیدن . (زوزنی ).|| لرزیدن . (آنندراج ). ارعاد. (ذیل اقرب الموارد).
تعیشاتلغتنامه دهخداتعیشات . [ ت َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان میان آب بخش شهرستان شوشتر است که در حدود یکصد تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خوشگذرانیفرهنگ مترادف و متضادالواطی، تعیش، تنآسانی، تنعم، خوشی، شادخواری، عیاشی، عشرتطلبی، عیشمشربی، کامجویی، لذتجویی، نوشخواری ≠ تنآسانی