تعمداًلغتنامه دهخداتعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.
تعداد کردنلغتنامه دهخداتعدادکردن . [ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شمار کردن و شمردن . (ناظم الاطباء) : ابوبکر هذلی تعداد اشراف بصره و فقها بصره و اصحاب رسول که در آنجا بودند کرد. (تاریخ قم
تعدالغتنامه دهخداتعدا. [ ت َ ع َدْ دا ] (از ع مص ) بمعنی ظلم ، در اصل این لفظ تعدی به یای تحتانی است مگر فارسیان به تصرف خوداکثر، یای الفاظ این وزن را بدون قاعده ٔ عربی به الف ب
تعداءلغتنامه دهخداتعداء. [ ت َ ] (ع مص ) دویدن اسب . دویدن خواستن آن : عد الفرس عَدْواً و عُدُوّاً و عَدَواناً بالتحریک و تعدآء او عدی ... (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اق
تعمداًلغتنامه دهخداتعمداً. [ ت َ ع َم ْ م ُ دَن ْ ](ق ) دیده و دانسته و از روی قصد و بقصد و با اراده .(ناظم الاطباء). قاصداً. عامداً. متعمداً. عالماً.
متعمددیکشنری عربی به فارسیتعمد کردن , عمدا انجام دادن , عمدي , تعمدا , تعمق کردن , سنجيدن , انديشه کردن , کنکاش کردن , قصدي