تعلل کردنلغتنامه دهخداتعلل کردن . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عذر انگیختن . بهانه آوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تأخیر کردن . سستی کردن . و رجوع به تعلل و ماده ٔ قبل شود.
تحلیل ردّلرزة مختلط،تحلیل ردّ مختلطcomplex-trace analysisواژههای مصوب فرهنگستان1. لرزهنگاشت مختلط حاصل از ترکیب ردّلرزة حقیقی و تبدیل هیلبرت آن 2. فرمولدار
تحلیل الگوی نقطهای،تحلیل پراکنش نقطهایpoint-pattern analysis, PPAواژههای مصوب فرهنگستانمقایسة نقطههای پراکنش مواد فرهنگی با الگوهای تصادفی باتوجهبه چگونگی نهشتهگذاری دستساختهها به روش تحلیل فضایی برای بررسی پراکنش محوطههای باستانی و چگونگی ارتباط میان آنها
تحلللغتنامه دهخداتحلل . [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) استثنا کردن در سوگند. (تاج المصادر بیهقی ). تحلل در یمین ؛ استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || تحلل از یمین ؛ بیرون آمدن ازقسم به کفاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب
تهلللغتنامه دهخداتهلل . [ت َ هََ ل ْ ل ُ ] (ع مص ) گشاده روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). درخشیدن روی از شادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درخشان شدن میغ به برق . (تاج المصادر بیهقی ). درخشیدن ابر و برق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تل
تحلیللغتنامه دهخداتحلیل . [ ت َ ] (ع مص ) بسی به جای فروآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). فرودآمدن در جایی . (زوزنی ). تحلیل به مکانی ؛ فرودآوردن به جایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). به جایی فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). || تحلیل عقده ؛نیک گشادن گره را. (منتهی
تعلللغتنامه دهخداتعلل . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) مشغول داشتن در کار یابسنده کردن به آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشغول شدن به کاری . (آنندراج ). || روزگار گذاشتن و به چیزی بهانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بهانه کردن . (زوزنی ) (دهار). علت انگیختن و سبب پرسیدن و مع
تعللفرهنگ مترادف و متضاد۱. اهمال، بهانهجویی، بهانهتراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه ۲. بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن ۳. درنگ کردن، طفره رفتن
متعلللغتنامه دهخدامتعلل . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) نوازنده و نوازشگر. (ناظم الاطباء). || کسی که خود را به کار مشغول می دارد. و یا بسنده می کند کار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعلل شود.
تعلللغتنامه دهخداتعلل . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) مشغول داشتن در کار یابسنده کردن به آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشغول شدن به کاری . (آنندراج ). || روزگار گذاشتن و به چیزی بهانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بهانه کردن . (زوزنی ) (دهار). علت انگیختن و سبب پرسیدن و مع