تعلثلغتنامه دهخداتعلث . [ ت َ ع َل ْ ل ُ] (ع مص ) مکر نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمحل . (اقرب الموارد). و رجوع به تمحل شود. || آویختن . (منتهی الارب )
تالسلغتنامه دهخداتالس . [ ل ِ ] (اِخ ) ملطی . ثالس . از حکمای «مکتب ایونی » از قدیمترین و معروفترین دانشمندان هفتگانه است که در حدود 640ق .م . در ملیطه متولد شد. وی در هندسه و ن
تالسلغتنامه دهخداتالس . [ ل ِ ] (اِخ ) شهرکی است بر لب رود فرات نهاده [از جزیره ] و به حدود شام پیوسته . (حدود العالم ).
طالسلغتنامه دهخداطالس . [ ل ِ ] (اِخ ) ملطی . رجوع به «ثالس » شود. فیلسوف و ریاضیدان معروف یونانی ، متولد در شهر ملطیه . و رجوع به ایران باستان ص 275، 198، 380 وتاریخ ادبیات ایر
تالثی بیادلغتنامه دهخداتالثی بیاد.(اِخ ) اعقاب «تالثی بیوس » را تالثی بیاد می گفتند. (ازایران باستان ج 1 ص 754). رجوع به «تالثی بیوس » شود.
تالثی بیوسلغتنامه دهخداتالثی بیوس . (اِخ ) در اسپارت مکان مقدسی بود معروف بنام تالثی بیوس که رسول «آگامِم نُن ْ» بود و اعقاب این شخص را «تالثی بیاد» مینامند. (از ایران باستان ج 1 ص 75
تدلثلغتنامه دهخداتدلث . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) درآمدن و بر روی افتادن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تقحم . (اقرب الموارد) (المنجد).
درنگیلغتنامه دهخدادرنگی . [ دِ رَ ](ص نسبی ) آهسته کار. بطی ٔ. بطیئة. کاهل . تنبل . مماطله کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کار : برو تا به درگاه افراسیاب درنگی مباش و منه سر به
تالثی بیادلغتنامه دهخداتالثی بیاد.(اِخ ) اعقاب «تالثی بیوس » را تالثی بیاد می گفتند. (ازایران باستان ج 1 ص 754). رجوع به «تالثی بیوس » شود.
تالثی بیوسلغتنامه دهخداتالثی بیوس . (اِخ ) در اسپارت مکان مقدسی بود معروف بنام تالثی بیوس که رسول «آگامِم نُن ْ» بود و اعقاب این شخص را «تالثی بیاد» مینامند. (از ایران باستان ج 1 ص 75