تحسبلغتنامه دهخداتحسب . [ ت َ ح َس ْ س ُ ] (ع مص )بالش کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || تفحص اخبار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جستن و صواب جستن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تحسیبلغتنامه دهخداتحسیب . [ ت َ ] (ع مص )سیر خورانیدن و سیر نوشانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || کسی را چندان عطا دادن تا خوشنود شود. (تاج المصادر بیهقی ). دادن آنچه شخص بدان خوشنود شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دادن کسی را چیزی که بدان خوشن
تحصبلغتنامه دهخداتحصب . [ ت َ ح َص ْ ص ُ ] (ع مص ) برآمدن کبوتر بسوی صحرا در طلب دانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحصیبلغتنامه دهخداتحصیب . [ ت َ ] (ع مص ) ریگ درافکندن و سنگ انداختن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). || سنگ ریزه گستردن در مکان . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء). || ساعتی به شب خفتن در مُحَصَّب که مابین مکه و منی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): ان
تعشیبلغتنامه دهخداتعشیب . [ ت َ ] (ع مص ) گیاه تر رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
Passionدیکشنری انگلیسی به فارسیشور، عشق، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، اغراض نفسانی
عاطفةدیکشنری عربی به فارسیاحساسات , هيجانات , شور , هيجاني , اشتياق وعلا قه شديد , احساسات تند وشديد , تعصب شديد , اغراض نفساني , هواي نفس
passionsدیکشنری انگلیسی به فارسیاحساسات، شور، عشق، هوای نفس، اشتیاق و علاقه شدید، هوی، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، احساسات شدید، اغراض نفسانی
پاسیونواژهنامه آزادفضاى کوچکى از یک رستوران یا هتل جداى از آن مجموعۀ غذاخورى، همۀ امکانات سرویس دهى را داشته باشد. passion؛ اشتیاق وعلاقۀ شدید، احساسات تند و شدید، تعصب شدید، اغراض نفسانی، هوای نفس.
غانملغتنامه دهخداغانم .[ ن ِ ] (اِخ ) (خلیل ...) خلیل بن ابراهیم بن غانم ، محقق و متتبعی سوری و مسیحی و از نویسندگان عرب به زبانهای خارجی است . وی در بیروت متولد شده و در لبنان به کسب علم پرداخته است . عهده دار مشاغل و مناصبی چند بوده و سپس به اسعدپاشا والی سوریه که پس از چندی به مقام صدارت ع
تعصبلغتنامه دهخداتعصب . [ ت َ ع َص ْ ص ُ ] (ع مص )بستن عصابه . (تاج المصادر بیهقی ). عصابه بر سر بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و برنایشتی و جانب داری و طرفدا
تعصبدیکشنری عربی به فارسیتعصب , سرسختي درعقيده , عمل تعصب اميز , تعصب در وطن پرستي , ميهن پرستي از روي تعصب , کوته فکري
تعصبفرهنگ فارسی عمید۱. جانبداری کردن از مذهبی.۲. به چیزی دلبسته و مقید بودن و سخت از آن دفاع کردن.۳. [قدیمی] کینه؛ دشمنی.
تعصبدیکشنری فارسی به انگلیسیbigotry, crotchet, doctrinairism, dogmatism, fanaticism, intolerance, prejudice, spirit, zeal, zealotry
متعصبلغتنامه دهخدامتعصب .[ م ُ ت َ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) کسی که عصابه بر سر می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که عصبیت می کند و دعوای عصبیت می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که از خویشان و دوستان خود یا از مذهبی ، سخت و بی چون و چرا
تعصبلغتنامه دهخداتعصب . [ ت َ ع َص ْ ص ُ ] (ع مص )بستن عصابه . (تاج المصادر بیهقی ). عصابه بر سر بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و برنایشتی و جانب داری و طرفدا
متعصبدیکشنری عربی به فارسیادم رياکار , ادم خرافاتي , متعصب , شخص متعصب , داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره) , داراي روح پليد , ديوانه
تعصبدیکشنری عربی به فارسیتعصب , سرسختي درعقيده , عمل تعصب اميز , تعصب در وطن پرستي , ميهن پرستي از روي تعصب , کوته فکري