تعزیزلغتنامه دهخداتعزیز. [ ت َ ] (ع مص ) ارجمند گردانیدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). عزیز گردانیدن . (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). عزیز کرد
تعضیضلغتنامه دهخداتعضیض . [ ت َ ] (ع مص ) خارخورانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از چاه عضوض آب خورانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندر
تبزیزلغتنامه دهخداتبزیز. [ ت َ ] (ع مص ) برون آوردن . || از اقران خویش درگذشتن بفضل . (دستورالاخوان ).
تحزیزلغتنامه دهخداتحزیز. [ ت َ ] (ع مص ) رخنه کردن سر دندان ، چنانکه سر دندان جوانان باشد. (تاج المصادر بیهقی ). تیز کردن سر دندان را، چنانکه دندان جوانان باشد. (منتهی الارب ) (ن
ترزیزلغتنامه دهخداترزیز. [ ت َ ] (ع مص ) آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد)(از المنجد): رززت ذلک الام
تعجیزلغتنامه دهخداتعجیز. [ ت َ ] (ع مص ) درنگی گردانیدن کسی را. (زوزنی ). درنگی کردن . (مجمل اللغة). بازداشتن از چیزی و بر درنگ داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تعریزلغتنامه دهخداتعریز. [ ت َ ] (ع مص ) گرفته و ترنجیده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پوشیدن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار
بزرگ کردنلغتنامه دهخدابزرگ کردن . [ ب ُ زُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعزیز.تعظیم . تمجید. (منتهی الارب ). تفضیل . تبجیل . (یادداشت بخط دهخدا). احترام کردن . عزیز داشتن : ز بس که اهل هنر را
توانا کردنلغتنامه دهخداتوانا کردن . [ ت ُ / ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأیید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تعزیز. تطویع. (منتهی الارب ). و رجوع به توانا شود.
دشوار کردنلغتنامه دهخدادشوار کردن . [ دُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت کردن . مشکل کردن . مقابل خوار و آسان کردن . اًمعاض . تعزیز. تعسیر. تلعص . (از منتهی الارب ) : به یک اشاره و یک لفظ
عزیز کردنلغتنامه دهخداعزیز کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . احترام کردن . اعزاز. (فرهنگ فارسی معین ). تعزیز. (از دهار). ارجمندی دادن . عزت دادن : عزیز نبود آنکس که تو ع