تعریةلغتنامه دهخداتعریة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع رو») عروة ساختن توشه دان را: عری المزادة تعریة؛ عروة ساخت توشه دان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (از
طاریةلغتنامه دهخداطاریة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث طاری . به معنی داهیة است . (منتهی الارب ). داهیه و بلا و آسیب سخت . و رجوع به آفت شود.
تاریهالغتنامه دهخداتاریها. (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
تبریهلغتنامه دهخداتبریه . [ ت ِ ی َ ] (ع اِ) سبوسه ٔ سر. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء).
تتریةلغتنامه دهخداتتریة. [ ت َ ت َ ی ی َ ] (ع اِ) قبایی که بطریق تاتار و از ابریشم یکدست تهیه کنند و حاشیه ٔ آن را با پارچه ٔ زرین تزیین نمایند. (دزی ج 1 ص 141).
تعریلغتنامه دهخداتعری . [ ت َ ع َرْ ری ] (ع مص ) برهنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خالی گردیدن از چ
برهنه کردنلغتنامه دهخدابرهنه کردن . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عریان کردن . (ناظم الاطباء). لخت کردن . عور کردن . لوت کردن . اعراء. تجرید. تعریة. تکشیف . حسر. قشد. قشط. کا
اذالةلغتنامه دهخدااذالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) اِذالت . صاحب ذیل یعنی دامان گردیدن . فروهشتن دامن و ریشه و جز آن . (آنندراج ). || اذاله ٔ کسی ؛ سبک وخوار داشتن او را و پروای وی نکرد
تاریهالغتنامه دهخداتاریها. (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).