تعبیه کردنلغتنامه دهخداتعبیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده کردن و آراستن . (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی . آماده کردن لشکر و سامان آن را : بامدادان حرب غم
تعبیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، وارد کردن، معرفیکردن، گنجاندن درغلاف کردن انداختن، جا دادن، سُراندن، درمیانچیزی جا دادن، کاشتن، فرو کردن حل کردن، نفوذ کردن
تشبیه کردنلغتنامه دهخداتشبیه کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به چیزی شبیه و مانند کردن . (ناظم الاطباء) : و حکما تن مردم را تشبیه کرده اند به خانه ای که اندر آن خانه مردی و خ
تعبیر کردنلغتنامه دهخداتعبیر کردن . [ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. (از ناظم الاطباء). تأویل و تفسیر و شرح و بیان . || بیان کردن خواب . تفسیر کردن خ
تعمیه کردنلغتنامه دهخداتعمیه کردن . [ ت َ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایراد کردن سخن خواه نظم باشد و یا نثر بطور معما. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعمیة شود.
تنبیه کردنلغتنامه دهخداتنبیه کردن . [ تَم ْ ک َ دَ] (مص مرکب ) چوب زدن و کتک زدن و سیاست کردن . (ناظم الاطباء). || آگاه کردن . (ناظم الاطباء).- تنبیه و تأکید کردن ؛ باربار و بسختی ن
embeddingدیکشنری انگلیسی به فارسیتعبیه کردن، نشاندن، جاسازی کردن، فرو کردن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، جا دادن، در درون کار کردن
work outدیکشنری انگلیسی به فارسیکار کردن، حل کردن، از کار دراوردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن
working outدیکشنری انگلیسی به فارسیکار کردن، حل کردن، از کار دراوردن، تعبیه کردن، تدبیر کردن، در اثر زحمت و کار ایجاد کردن
prepareدیکشنری انگلیسی به فارسیآماده کردن، ساختن، فراهم نمودن، اماده کردن، مهیا ساختن، اماده شدن، تدارک دیدن، مستعد کردن، پستاکردن، مجهز کردن، تعبیه کردن، تمهید کردن
