تعبیةلغتنامه دهخداتعبیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تعبئة. (اقرب الموارد). لشکر بترتیب بداشتن جنگ را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تَعَبّی . (منتهی الارب ).آراستن و آماده کردن لشکر و
طابیةلغتنامه دهخداطابیة. [ ی َ ] (اِخ ) بنت جزٔبن سعد الریاحی . این زن را در یوم اِراب از ایام عرب ذکری است و در آن روز اسیر شد و پدرش مالی بعنوان سربها داد و او را آزاد ساخت . (
تعبیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. آراستن، ساختن ۲. آمادهسازی، تهیه، جاسازی ۳. آماده ساختن، قرار دادن، آماده کردن ۴. حیله
تعبیه ساختنلغتنامه دهخداتعبیه ساختن . [ ت َ ی َ / ی ِ ت َ ] (مص مرکب ) مرتب ومنظم کردن و قرار دادن . (ناظم الاطباء) : دیر است که بر چرخ همین تعبیه سازندهفت اختر سیاره در این شغل و در ا
تعبیه شدنلغتنامه دهخداتعبیه شدن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) واقع شدن و قرار گرفتن . (ناظم الاطباء).
تعبیه کردنلغتنامه دهخداتعبیه کردن . [ ت َ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده کردن و آراستن . (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی . آماده کردن لشکر و سامان آن را : بامدادان حرب غم
تعبیه شکستنلغتنامه دهخداتعبیه شکستن . [ ت َ ی َ / ی ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) نامرتب کردن و تغییر دادن . (ناظم الاطباء) : بر آن سو تعبیه زان گونه بشکست که مهر رایگان شد دست بر دست .ام