تعاندلغتنامه دهخداتعاند. [ ت َ ن ُ ] (ع مص ) با یکدیگر عناد داشتن . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح فلسفه ) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی ، بنحوی که تعقل یکی از آن د
تباندهلغتنامه دهخداتبانده . [ ت َ دَ ] (ع اِ) بلغت بربر، پیش بند قفل سازان و چلنگران را گویند. (دزی ج 1 ص 140).
تپاندنلغتنامه دهخداتپاندن . [ ت َ دَ ] (مص ) طپاندن . چیزی رابزور در ظرفی جادادن . (فرهنگ نظام ). مصدر منحوت از تَپمَک ترکی . بفشار جای دادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بسیار
تپاندنیلغتنامه دهخداتپاندنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) (از: تپاندن + یای لیاقت ). قابل فروکردن . قابل جای دادن .
تعانیقلغتنامه دهخداتعانیق . [ ت َ ] (ع مص ) ج ِ تعنوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به تعنوق شود.
تعارضفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، تخالف، تعاند، خلافورزی، دشمنی، ستیز، عناد، عنادورزی، کشمکش، معارضه ۲. خلافورزی کردن، متعرض شدن ۳. ناسازگاری
تباندهلغتنامه دهخداتبانده . [ ت َ دَ ] (ع اِ) بلغت بربر، پیش بند قفل سازان و چلنگران را گویند. (دزی ج 1 ص 140).
تپاندنلغتنامه دهخداتپاندن . [ ت َ دَ ] (مص ) طپاندن . چیزی رابزور در ظرفی جادادن . (فرهنگ نظام ). مصدر منحوت از تَپمَک ترکی . بفشار جای دادن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || بسیار
تپاندنیلغتنامه دهخداتپاندنی . [ ت َ دَ ] (ص لیاقت ) (از: تپاندن + یای لیاقت ). قابل فروکردن . قابل جای دادن .