تعادیلغتنامه دهخداتعادی . [ ت َ ] (ع مص ) دور شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || همدیگر دشمنی کردن . || اختلاف گردیدن میان کسان . || مردن یکی
تعادیفرهنگ انتشارات معین(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - دشمنی ورزیدن . 2 - با هم دویدن . 3 - تباه شدن . 4 - دور شدن از گروه .
تعادیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. با هم دشمنی کردن؛ با هم دشمن شدن.۲. با هم در دویدن مسابقه گذاشتن.
تادیزهلغتنامه دهخداتادیزه . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء بخارا، و تادیزی منسوب بدانجاست . (معجم البلدان ) (انساب سمعانی برگ 102 «ب »).
تادیزیلغتنامه دهخداتادیزی . [زی ی ] (اِخ ) ابوعلی حسن بن ضحاک بن مطربن هناد تادیزی بخاری . وی از اسباطبن یسع روایت کند و ابوبکر محمدبن حسن مقری از او روایت دارد. وی به شعبان 326 ه
تبادیلغتنامه دهخداتبادی . [ ت َ] (ع مص ) (از «ب دو») مانند بادیه نشین گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشبه به اهل بادیه . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ||
تبادیدلغتنامه دهخداتبادید. [ ت َ ] (ع ص ) (از «ب دد») اتباع ابادیداست : دهبوا تبادید و ابادید؛ رفتند پریشان و متفرق .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ابادید شود.
تحادیلغتنامه دهخداتحادی . [ ت َ ] (ع مص ) راندن بعض شتر مر بعض را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
دشمنیلغتنامه دهخدادشمنی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) مقابل دوستی . بغض و عداوت . (آنندراج ). عداوت و خصومت . کراهت و نفرت . (ناظم الاطباء). اوثر. بغض . بغضاء. تبل .تعادی . تنازع . ح
متعادیةلغتنامه دهخدامتعادیة. [ م ُ ت َ ی َ ] (ع ص ) ارض متعادیة؛ زمین مختلف با سنگ و کلوخ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). زمین مختلف سنگناک دارای دره و زمین باسنگ
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ] (اِخ ) ابن محمدبن هشام یا هاشم مدائنی ، معروف به علوی . در گاهنامه آمده از علماء ریاضی قرن سوم و چهارم هجری است که شاگرد ابن آدمی (حسین بن محمدبن
دوریلغتنامه دهخدادوری . (حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن . فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم . غرابت . غربت . حواذ. بر. نوی . مقابل قرب . مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن
دور شدنلغتنامه دهخدادورشدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فاصله دار شدن چیز. (ناظم الاطباء). فاصله گرفتن . نأث . منأث . مماتنة. تنطنط. سنج . زوال . زوح . سلخ . سحن . سحر. شط. شطوط. شطف