تطبیقلغتنامه دهخداتطبیق . [ ت َ ] (ع مص ) درگرفتن تمامه ٔ چیزی را وشامل گشتن . || پوشیدن ابر هوا را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روی زمین فراگرفتن باران .
سازش دادنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سازگار ساختن، سازگار کردن، جور کردن، متجانس کردن، وفق دادن ۲. همآهنگ کردن، تطبیق دادن، آشتی دادن، صلح دادن، موافق ساختن
مقابلهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تطبیق، سنجش، مقایسه ۲. رویارویی، صفآرایی، مواجهه ۳. ضدیت، مخالفت ۴. روبهرو شدن ۵. مواجههدادن ۶. مقایسه کردن، تطبیق دادن ۷. ایستادگی، پایداری ۸. تلافی، جبران
منطبق بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم بودن، پیروی کردن، ساختن، خوردن، سازگاری کردن، سازگار بودن، بهقاعده بودن، خودرا انطباق (تطبیق) دادن، همرنگ جماعت شدن، تسلیم شدن قادربه انطباق (باشرای