تضرةلغتنامه دهخداتضرة. [ ت َ ض ِ / ض ُرْ رَ ] (ع اِ) تنگی وبدحالی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بدی حال . (از اقرب الموارد). تنگ و کمی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نقصان
تارهلغتنامه دهخداتاره . [ ] (اِخ ) بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما «ژمکوت » در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (حوالی ) شهری است مسمی ب
تارهلغتنامه دهخداتاره . [ رَ ] (اِخ ) نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته ، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال روان میشود و پس از رسیدن به قص
تارهلغتنامه دهخداتاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ن
تبرهلغتنامه دهخداتبره . [ ت َ ب َ رَ / رِ ] (اِ) اسم آلتی است در آسیای آبی . رجوع به تبرک آسیا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
تبرهلغتنامه دهخداتبره . [ ت ُ رَ / رِ ] (اِ) مخفف توبره : العلیقه ، تبره که بر ستور کنند. (مهذب الاسماء) : بسته بر آخور او استر من جو میخوردتبره افشاند بمن گفت مرا میدانی . حافظ
ذویبلغتنامه دهخداذویب . [ ذُ وَ ] (اِخ ) ابن کلیب الخولانی . صحابی است . و او نخستین کس است از اهل یمن که مسلمانی گرفت و گویند اسود عنسی متنبی وی را به آتش افکند و آتش به وی گزن
لؤلولغتنامه دهخدالؤلؤ. [ ل ُءْ ل ُءْ ] (ع اِ) مروارید خُرد. مقابل دُرّ و مروارید درشت . دُرّ. گوهر. جوهر . گهر. دانه ٔ مروارید. مروارید. (از ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الار
تارهلغتنامه دهخداتاره . [ ] (اِخ ) بیرونی در تحقیق ماللهند (ص 157) آرد: اما «ژمکوت » در موضعی است که یعقوب و فزاری یاد کرده اند وگفته اند که در دریای آن (حوالی ) شهری است مسمی ب
تارهلغتنامه دهخداتاره . [ رَ ] (اِخ ) نهری است در قره طاغ و هرسک که از قسمت جنوب شرقی جبال قره طاغ سرچشمه گرفته ، بسوی شمال غربی و بعداً بطرف شمال روان میشود و پس از رسیدن به قص
تارهلغتنامه دهخداتاره . [ رَ / رِ ] (اِ) تارم که معرب آن طارم است . (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). طارم . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : همی کردم گه و بیگه نظاره ن