تصویرلغتنامه دهخداتصویر. [ ت َص ْ ] (ع مص ) صورت کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). صورت کردن چیزی را و آفریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صورت کردن و ای
تصویردیکشنری فارسی به انگلیسیdepiction, draw, drawing, figure, icon, illustration, likeness, perspective, picture, portrait, portrayal, representation, semblance, simulacrum, view, woodcut
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تصویر. || نقاشی شده و دارای صورت و شکل . (ناظم الاطباء). نقش شده . به نقش . نگاشته . تصویرشده . به صورت درآمده . پیک
دیر باعنتللغتنامه دهخدادیر باعنتل . [ دَ رِ ع َ ت َ ] (اِخ ) فاصله اش تا جوسیه به یک میل نمیرسد و جوسیه از توابع حمص از منازل راه دمشق است و آن در سمت چ قاصد دمشق واقع است و در آن عجا
باغ چهلستونلغتنامه دهخداباغ چهلستون . [ غ ِ چ ِ هَِ س ُ ] (اِخ ) باغی است در اصفهان که هرضلع آن حدود 250 گز طول دارد و مساحت آن 67 هزارگز است و کاخ معروف چهلستون در داخل آن است . اشعار