تصعصعلغتنامه دهخداتصعصع. [ ت َ ص َ ص ُ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده شدن . (زوزنی ). متفرق و پراکنده گردیدن . (منتهی ا
تسعسعلغتنامه دهخداتسعسع. [ ت َ س َس ُ ] (ع مص ) سپری شد زندگانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || پیر و خرف شدن مرد. (من
متصعصعلغتنامه دهخدامتصعصع. [ م ُ ت َ ص َ ص ِ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متفرق شده و جدا شده و پراکنده شده و صف شکسته و زایل شده . (
پراکندهلغتنامه دهخداپراکنده . [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] (ن مف . ق ) متفرّق . کراشیده . متشتت . شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره . پریشان . مُنفّض . مَبثوث . مُنْبّث . بَ
پراکندنلغتنامه دهخداپراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره