تصریةلغتنامه دهخداتصریة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) گوسفند را نادوشیدن تا پستان وی پرشیر شود از بهر بیع. (تاج المصادر بیهقی ). نادوشیدن گوسفند و جز آن را تا شیر جمع شود در پستان . (منته
تثریةلغتنامه دهخداتثریة. [ ت َ رِ ی َ ] (ع مص ) تر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تر کردن خاک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). آبزدن مکان را. آب ریختن
تسریةلغتنامه دهخداتسریة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) از: («س ری ») سریه برآوردن و سریه فرستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زدودن اندوه را از کسی . (از متن اللغة).
طثریةلغتنامه دهخداطثریة. [ طَ ث َ ری ی َ ] (اِخ ) نام مادر یزیدبن طثریة شاعر قشیری . (منتهی الارب ). و منوچهری به سکون ثاء آورده است ضرورت را : بلبل نگوید این زمان لحن و سرود تاز
تصریهواژهنامه آزادامتناع از دوشیدن شیر حیوان شیرده به طور موقت به منظور آنکه در زمانِ فروش حیوان ، شیردهی آن بیش از واقع نشان داده شود
تاریهالغتنامه دهخداتاریها. (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
تبریهلغتنامه دهخداتبریه . [ ت ِ ی َ ] (ع اِ) سبوسه ٔ سر. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء).
تتریةلغتنامه دهخداتتریة. [ ت َ ت َ ی ی َ ] (ع اِ) قبایی که بطریق تاتار و از ابریشم یکدست تهیه کنند و حاشیه ٔ آن را با پارچه ٔ زرین تزیین نمایند. (دزی ج 1 ص 141).
خیارلغتنامه دهخداخیار. (ع ص ) گزین . برگزیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه جمل خیار، ناقة خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگان است . (یادداشت مو
تاریهالغتنامه دهخداتاریها. (اِخ ) تیره ای از ایل بیرانوند دارای 1000 تن سکنه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67).
تبریهلغتنامه دهخداتبریه . [ ت ِ ی َ ] (ع اِ) سبوسه ٔ سر. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء).
تتریةلغتنامه دهخداتتریة. [ ت َ ت َ ی ی َ ] (ع اِ) قبایی که بطریق تاتار و از ابریشم یکدست تهیه کنند و حاشیه ٔ آن را با پارچه ٔ زرین تزیین نمایند. (دزی ج 1 ص 141).