تصدیعلغتنامه دهخداتصدیع.[ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جداجدا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکافتن . (زوزنی ) (ترجمان جرجا
تصدیعفرهنگ مترادف و متضاد۱. اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت ۲. درد سر دادن، باعثزحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
تصدیع دادنلغتنامه دهخداتصدیع دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دردسر دادن : دادمش تصدیع نثر و میدهم ابرام نظم دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این .خاقانی .
تصدیعدهلغتنامه دهخداتصدیعده . [ ت َ دِ ] (نف مرکب ) رنج و محنت رساننده . دلازار و زحمت دهنده . (ناظم الاطباء).
تصدیعهلغتنامه دهخداتصدیعه . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی تصدیع. رجوع به تصدیع شود. (ناظم الاطباء). زیادت «ها» در آخر این لفظ غلط است و صحیح تصدیع است بدون «ها». (ب
تصدیع دادنلغتنامه دهخداتصدیع دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دردسر دادن : دادمش تصدیع نثر و میدهم ابرام نظم دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این .خاقانی .
تصدیعهلغتنامه دهخداتصدیعه . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی تصدیع. رجوع به تصدیع شود. (ناظم الاطباء). زیادت «ها» در آخر این لفظ غلط است و صحیح تصدیع است بدون «ها». (ب
تصدیعدهلغتنامه دهخداتصدیعده . [ ت َ دِ ] (نف مرکب ) رنج و محنت رساننده . دلازار و زحمت دهنده . (ناظم الاطباء).