تصانیفلغتنامه دهخداتصانیف . [ ت َ ] (ع اِ)ج ِ تصنیف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنچه از کتابهاتصنیف میشود. (از اقرب الموارد). جمع تصنیف است بمعنی کتاب . (فرهنگ نظام ). آثار و
تصانیففرهنگ مترادف و متضاد۱. ترانهها، تصنیفها، سرودها، نشیدها ≠ نوحهها ۲. کتابها، تالیفات، تالیفها، نوشتهها
تصنیف کردنلغتنامه دهخداتصنیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن کتابی را : کتاب گلستانی تصنیف توانم کرد. (گلستان ). و رجوع به تصنیف شود.
تصاریفلغتنامه دهخداتصاریف . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تصریف . احکام و اوامر خودسرانه . (ناظم الاطباء). || تبدیلات و انقلابات و حوادث زمانه . (ناظم الاطباء). گردانیدنها و گذشتن ها و برگشت
تصنیفلغتنامه دهخداتصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نو
تصنیف سازلغتنامه دهخداتصنیف ساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) کارسرای . حراره گوی . وشاح . زاجل . زجال . مُوَشِّح . (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده ٔ سرود و تصنیف . که تصنیف و نواهای موسیقی سازد
دیسناولغتنامه دهخدادیسناو. (اِخ ) نام کتابی است از تصانیف مزدک در اثبات مذهب خودش . (برهان ). نام کتاب مزدک بوده که در آئین خود نوشته و آئین شکیب نام ، مردی از پیروان او آن را از
بیان الحقلغتنامه دهخدابیان الحق . [ ب َ نُل ْ ح َ ](اِخ ) محمودبن احمد نیشابوری . تصانیف او در انواع علوم در اطراف جهان مشهور است ، و جمله مقبول و چون بسمع او رسید که در بلاد مغرب تف
تبریزیلغتنامه دهخداتبریزی . [ ت َ ] (اِخ ) محمدبن رجب التبریزی الشافعی . از تصانیف اوست : «نفخ المسک فی شرح تتمةالسلک » که بسال 909 هَ . ق . آن را بپایان رسانید. (اسماءالمؤلفین ج
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منجویه . محدث و صاحب تصانیف است . وفات او در 428 هَ .ق . بود.
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) نسوی . او راست : تصانیف معتبری در فقه و غیره . رجوع به تاریخ گزیده چ برون ج 1 ص 805 شود.