تشک . [ ت َ ] (اِ) طسق معرب تشک فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند،یعنی اجرت . (مفاتیح خوارزمی ). و ر

تشک

فرهنگ انتشارات معین

(تُ شَ) (اِ.) زیرانداز، بستر، رختخواب .

جست‌وجوی مشابه غلط تایپی

Jan Vermeer

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جان ورمیر

jab

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جب، ضربت با چیز تیز، ضربت با مشت، مشت، ضربت زدن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، سوراخ کردن، ضربت ناگهانی زدن

jay

دیکشنری انگلیسی به فارسی

شاد، زاغ کبود، شخص پر حرف و احمق

Jay Gould

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جی گولد

Jan Steen

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جان استین

جست‌وجوی متن

ضربه فنی

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

در کشتی، رساندن هر دو شانۀ حریف به تشک.

جامه

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. پوشاک؛ لباس: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گ

میدان

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) دان، صحنه، زمین، زمینبازی، سکو، میزگرد، کانون میدان جنگ▼ استادیوم، سالن، چمن عرصه، پهنا، پهنه، ساحت، گستره، محوطه، دامنه صفحۀ ش

اجرت

لغت‌نامه دهخدا

اجرت . [ اُ رَ ] (ع اِ) اُجْرَة. بَدَل . || مزد. مزد کار. حق القدم . دست مزد: چون روز به آخر رسید مزدور اجرت خواست . (کلیله و دمنه ). || کرایه : یارش از کشتی به

خانه

لغت‌نامه دهخدا

خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنو