تشریحیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه شریحی، روایی، وصفی، طبیعی، زنده، واقعگرایانه متصف، وصفشده، توصیفشده، مروی، روایتشده، نقلشده، احساسبرانگیز، مؤثر،
تشریح کردنلغتنامه دهخداتشریح کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازنمودن مطلبی . تفسیر کردن . شرح و بیان موضوعی غامض . || (اصطلاح پزشکی ) کالبدشکافی . رجوع به تشریح شود.
تشریحلغتنامه دهخداتشریح . [ ت َ ] (ع مص ) نیک شرح کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نیک بیان کردن . (دهار). نیک هویدا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کمال وضاحت بیان