تشدید فِرّومغناطیسیferromagnetic resonanceواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] حالتی که در آن تراوایی مغناطیسی ظاهری مادة فِرّومغناطیسی، هنگامی که تحت تأثیر میدان ریزموج عرضی، با بسامدی برابر با بسامد حرکت تقدیمی الکترون باشد، به بیشینهمقدار خود میرسد [فیزیک] حالتی که در آن تراوایی مغناطیسی هنگامی که زیر تأثیر میدان مغناطیسی خارجی ریزموجی با بسامد تقدیمی الکترون ب
تصددلغتنامه دهخداتصدد. [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) پیش آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعرض . (اقرب الموارد).
تسددلغتنامه دهخداتسدد. [ ت َ س َدْ دُ ] (ع مص ) بسته شدن رخنه و جز آن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || مطاوعه ٔ تشدید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || استقامت یافتن . (از اقرب الموارد).
تسدیدلغتنامه دهخداتسدید. [ ت َ ] (ع مص ) توفیق دادن . (تاج المصادر بیهقی ). توفیق صواب و سداد دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو کردن و توفیق صواب و سداد دادن خدا کسی را در قول و عمل . (از متن اللغة). توفیق دادن و ارشاد کردن کسی را بر سداد یا در صواب در کردار و گفتار. (از اقرب ال
تشددلغتنامه دهخداتشدد. [ ت َ ش َدْ دُ ] (ع مص )سخت شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سخت و دشوارشدن کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سختی نمودن در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سختی کردن در کار. (از المنجد). سختی کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). شدت و قوت آشکار ک
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (اِ) علامتی چون سرسین « ّ » که بر روی حرفی گذارند تا مشدد تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام علامت املایی مانند دندانه های سین که چون آن را بر بالای حرفی گذارند آن حرف دو مرتبه خوانده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (اِ) علامتی چون سرسین « ّ » که بر روی حرفی گذارند تا مشدد تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام علامت املایی مانند دندانه های سین که چون آن را بر بالای حرفی گذارند آن حرف دو مرتبه خوانده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (ع مص ) استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قوت دادن و گران نمودن ، خلاف تخفیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سختی نهادن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سختی نمودن . (غیاث اللغا
تشدیدفرهنگ فارسی عمید۱. سخت کردن.۲. استوار کردن.۳. قوی کردن.۴. مشدد ساختن کلمه.۵. (اسم) علامتی به شکل «ــّـ» و مانند دندانۀ «ﺳ » که بالای حرفی گذاشته شود تا آن حرف مشدد تلفظ شود.
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (اِ) علامتی چون سرسین « ّ » که بر روی حرفی گذارند تا مشدد تلفظ شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). نام علامت املایی مانند دندانه های سین که چون آن را بر بالای حرفی گذارند آن حرف دو مرتبه خوانده شود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تشدیدلغتنامه دهخداتشدید. [ ت َ ] (ع مص ) استوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قوت دادن و گران نمودن ، خلاف تخفیف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سختی نهادن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سختی نمودن . (غیاث اللغا
تشدیدفرهنگ فارسی عمید۱. سخت کردن.۲. استوار کردن.۳. قوی کردن.۴. مشدد ساختن کلمه.۵. (اسم) علامتی به شکل «ــّـ» و مانند دندانۀ «ﺳ » که بالای حرفی گذاشته شود تا آن حرف مشدد تلفظ شود.
پادتشدیدantiresonanceواژههای مصوب فرهنگستانبسامدی که در آن واکُنایی القایی (inductive reactance) مـدار تشدیـد مـوازی بـا واکُنایی خازنی (capacitive reactance) آن برابر میشود متـ . تشدید موازی parallel resonance