تحشدلغتنامه دهخداتحشد. [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) فاهم آمدن . (زوزنی ). گردآمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تحادلغتنامه دهخداتحاد. [ ت َ حادد ] (ع مص ) با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن
تحاشدلغتنامه دهخداتحاشد. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) گردآمدن قوم برای معاونت . || فی الفور حاضر آمدن قوم بر آواز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مجتمع شدن قوم بر کاری واحد. (منتهی الا
تحردلغتنامه دهخداتحرد. [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) پاکیزه شدن پوست از مویها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || منفرد و به یک سو شدن از شتران دیگر. (منته
تحشحشلغتنامه دهخداتحشحش . [ ت َ ح َ ح ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || جنبیدن . || (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنبش برای
تحشدلغتنامه دهخداتحشد. [ ت َ ح َش ْ ش ُ ] (ع مص ) فاهم آمدن . (زوزنی ). گردآمدن قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
متحشدلغتنامه دهخدامتحشد. [ م ُ ت َ ح َش ْ ش ِ ] (ع ص ) قوم گردآمده . (آنندراج ). گروه مجتمع و گردآمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحشد شود.
تحادلغتنامه دهخداتحاد. [ ت َ حادد ] (ع مص ) با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن
تحاشدلغتنامه دهخداتحاشد. [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) گردآمدن قوم برای معاونت . || فی الفور حاضر آمدن قوم بر آواز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مجتمع شدن قوم بر کاری واحد. (منتهی الا
تحردلغتنامه دهخداتحرد. [ ت َ ح َرْ رُ ] (ع مص ) پاکیزه شدن پوست از مویها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || منفرد و به یک سو شدن از شتران دیگر. (منته
