تشتلغتنامه دهخداتشت . [ ت َ ] (اِ) آوند معروف و طشت معرب آن است . (غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). معروف ، طشت و تست معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). ظرف فلزی بزرگ و پهن ک
jabدیکشنری انگلیسی به فارسیجب، ضربت با چیز تیز، ضربت با مشت، مشت، ضربت زدن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، سوراخ کردن، ضربت ناگهانی زدن
دژه گیرلغتنامه دهخدادژه گیر. [ دَ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) افزار آهنین که بدان تشت و مانند آن را تراش می دهند. (ناظم الاطباء).
تشتخانهفرهنگ انتشارات معین(تَ نَ یا نِ) (اِمر.) 1 - اطاقی که تشت و آفتابه در آن گذارند. 2 - اطاق خواب . 3 - جامة خواب از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن . 4 - مبرز، مستراح .
طنطنةلغتنامه دهخداطنطنة. [ طَ طَ ن َ ] (ع مص ) به آواز آوردن تشت و جز آن .(منتهی الارب ). || (اِ) بانگ رود و بربط. (مهذب الاسماء). بانگ رود. (دهار). حکایت آواز طنبور و مانند آن .
تشتخانهلغتنامه دهخداتشتخانه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ خواب را گویند، از توشک و لحاف و نهالی و مانند آن . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی لح
طنطنهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آوازه.۲. (اسم مصدر) جلالوشکوه؛ کرّوفرّ: ◻︎ گرگ بیچاره اگرچه گرسنهست / متهم باشد که او در طنطنهست (مولوی: ۲۹۳).۳. (اسم مصدر) [قدیمی] صدا کردن پشه، تشت، زنگ