تشبثلغتنامه دهخداتشبث . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ). درآویختن به چیزی و چنگ درزدن . (منتهی الارب ) ((ناظم الاطباء) (از آنند
تشبثفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویختگی، آویزش، تمسک، توسل، چنگزنی، دستاویزسازی ۲. درآویختن، چنگ زدن، متشبث شدن، دستاویزقرار دادن، متمسک شدن، متوسل شدن
تشبثفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] دست انداختن به چیزی برای وسیله قرار دادن آن؛ دستاویز کردن.۲. [قدیمی] چنگ زدن؛ درآویختن به چیزی.
تشبصلغتنامه دهخداتشبص . [ ت َ ش َب ْ ب ُ ] (ع مص ) بهم درشدن درختان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اشتباک درخت و داخل شدن بعض آن در بعض دیگر. (از متن اللغة). اشتباک درخت . (از
تبثیعلغتنامه دهخداتبثیع. [ ت َ ] (ع مص ) بُثَع برآوردن زخم و آن گوشت پاره ای باشد مثال دندان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تبثاقلغتنامه دهخداتبثاق . [ ت َ ] (ع مص ) درانیدن سیل کناره ٔ نهر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکستن کناره ٔ نهر تا آب از آن منشعب شود و به اطر
تبثرلغتنامه دهخداتبثر. [ ت َ ب َث ْ ث ُ ] (ع مص ) آبله ٔ ریزه برآوردن جلد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به آبله شدن پوست . (تاج المصادر بیهقی ). جوش زدن . آبله کردن پوست .
بلکلغتنامه دهخدابلک . [ ب ِ ل ِ ] (اِ) تشبث و چنگ درزدن به چیزی یا به کسی .(از برهان ) (از هفت قلزم ) (از آنندراج ) : اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کندعقاب را به بلک بشکند سرین و دو
شبثلغتنامه دهخداشبث . [ ش َ ب ِ ] (ع ص ) مرد که خوی وی تشبث باشد. (از اقرب الموارد). مرد چسبان طبیعت . هر چیز چسبنده . (ناظم الاطباء). مرد چسبان طبیعت . (منتهی الارب ).