تسمهلغتنامه دهخداتسمه . [ ت َ م ِ ] (ترکی ، اِ) چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج ). از ترکی تاسمه و معرب
موزهلغتنامه دهخداموزه . [ زَ / زِ ] (اِ) به ترکی چکمه گویند. (از برهان ). چکمه و معرب آن موزج است . (از المعرب جوالیقی ص 311). خف . موزج . (دهار) (منتهی الارب ). مندل . مندلی .ن
سیرملغتنامه دهخداسیرم . [ رُ ] (ا) تسمه و دوالی باشد سفید که چشمه ٔ آن را کنده باشند بجهت آنکه نرم شود و از آن بند شمشیر کنند و بند کارد و خنجر و شکاربند پرندگان شکاری نیز سازند
دکمهلغتنامه دهخدادکمه . [ دُ م َ /م ِ ] (اِ) تکمه . دگمه . (فرهنگ فارسی معین ). گوی سینه و گوی گریبان و سردست و امثال آن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). رجوع به تکمه و دگمه شود
فرجیلغتنامه دهخدافرجی . [ ف َ رَ ] (اِ) نوعی از قبای بی بند گشاد و در پیش آن بعضی تکمه افزایند و بیشتر بر فراز جامه پوشند. (آنندراج ). بغلتاق . بغلطاق . بغطاق . (یادداشت به خط م
تنگلغتنامه دهخداتنگ . [ ت َ ] (ص )ضد فراخ بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 278) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقیض فراخ باشد. (برهان ). بی وسعت و ضیق و کم عرض . نقیض ف