تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغة) (سلوف اسلوت ؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه ؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه . (دهار). خورسند و بی غم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلخوشی یا
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص ابراهیم شیرازی شاعر متأخر ایران است ، وی به هندوستان سفر کرد. از اوست :در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت .(از قاموس اعلام ترکی ).
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص میرزا معصوم استرابادی از شاعران متأخر ایران است . از اوست : آنچنان کز صفر گردد رتبه ٔ اعداد بیش پایه ٔ این ناکسان از هیچ بالا رفته است . (از قاموس اعلام ترکی ).و رجوع به الذریع
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع اِ) بی غمی و خرسندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) دلخوش و خوش عیش ، مجاز است . (آنندراج ). آسوده . مطمئن . خشنود. شادکام : مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی مشام شوق تسلی به جذب بو نشود. ط
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) ابوالحسن پسر میرزا جعفر از سادات شیراز معروف به دست غیب است و تولیت امامزاده محمد بدست نیاکان او بود. ابتدا در شیراز و سپس به اصفهان نزد حکیم هدایت تحصیل کرد و بعراق سفر کرد و با حکیم صدرالدین الهی به حج رفت . و رجوع به الذریعه ج <span class="h
جگریلغتنامه دهخداجگری . [ ج ِ گ َ ] (ص نسبی ) کنایه از رنگ سیاه که بسرخی زند. (آنندراج ). || کنایت از خونین : نداشتم بتو رنگی جز آنکه در شب وصل ز زهرچشم تو شد طفل اشک من جگری . مخلص کاشی (از آنندراج ).- جگری داغ ؛ نشان و داغی که زا
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغة) (سلوف اسلوت ؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه ؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه . (دهار). خورسند و بی غم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلخوشی یا
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص ابراهیم شیرازی شاعر متأخر ایران است ، وی به هندوستان سفر کرد. از اوست :در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت .(از قاموس اعلام ترکی ).
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص میرزا معصوم استرابادی از شاعران متأخر ایران است . از اوست : آنچنان کز صفر گردد رتبه ٔ اعداد بیش پایه ٔ این ناکسان از هیچ بالا رفته است . (از قاموس اعلام ترکی ).و رجوع به الذریع
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع اِ) بی غمی و خرسندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) دلخوش و خوش عیش ، مجاز است . (آنندراج ). آسوده . مطمئن . خشنود. شادکام : مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی مشام شوق تسلی به جذب بو نشود. ط
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) ابوالحسن پسر میرزا جعفر از سادات شیراز معروف به دست غیب است و تولیت امامزاده محمد بدست نیاکان او بود. ابتدا در شیراز و سپس به اصفهان نزد حکیم هدایت تحصیل کرد و بعراق سفر کرد و با حکیم صدرالدین الهی به حج رفت . و رجوع به الذریعه ج <span class="h
متسلیلغتنامه دهخدامتسلی . [ م ُ ت َ س َل ْ لی ] (ع ص ) خورسند و بی غم . (آنندراج ). دل نواخته شده و تسلی داده شده . (ناظم الاطباء) : بجهت آن که هر که را نصرت در جانب او وجود گیرد هر آینه دلش متسلی خواهد بود. (انوار سهیلی ). و رجوع به تسلی شود.
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغة) (سلوف اسلوت ؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه ؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه . (دهار). خورسند و بی غم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلخوشی یا
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص ابراهیم شیرازی شاعر متأخر ایران است ، وی به هندوستان سفر کرد. از اوست :در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت .(از قاموس اعلام ترکی ).
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص میرزا معصوم استرابادی از شاعران متأخر ایران است . از اوست : آنچنان کز صفر گردد رتبه ٔ اعداد بیش پایه ٔ این ناکسان از هیچ بالا رفته است . (از قاموس اعلام ترکی ).و رجوع به الذریع
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع اِ) بی غمی و خرسندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) دلخوش و خوش عیش ، مجاز است . (آنندراج ). آسوده . مطمئن . خشنود. شادکام : مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی مشام شوق تسلی به جذب بو نشود. ط