تسلطلغتنامه دهخداتسلط. [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) گماشته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگماشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دست یافتن . (زوزنی ). بر کسی دست یافتن و غل
masteringدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط بر، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
masteredدیکشنری انگلیسی به فارسیتسلط یافته، استاد شدن، ماهر شدن، خوب یاد گرفتن، تسلط یافتن بر، رام کردن
تفوق یافتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. استیلایافتن، غلبه کردن، مسلط شدن، تسلط یافتن ۲. برتری یافتن، پیشی گرفتن، اولویت یافتن، رجحان یافتن
تغلبفرهنگ مترادف و متضاد۱. تسلط، غلبه، چیرگی ۲. پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگییافتن، غالب شدن، غلبه یافتن ≠ مغلوب شدن، شکست خوردن