تزکیتلغتنامه دهخداتزکیت . [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از ناظم الاطباء). || به خشم و
تزکیتلغتنامه دهخداتزکیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تزکیة، ستودن : و این سحرها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموعات ... از آن ظاهرتر است که در آن باب به تحسین و تزکیت حا
تبکیتلغتنامه دهخداتبکیت . [ ت َ ] (ع مص ) زدن کسی را با شمشیر و عصا و امثال آنها. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم
تزتیتلغتنامه دهخداتزتیت . [ ت َ ] (ع مص ) آراستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): چون بقدرت بیچون ترتیب تربیت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجه ٔ رابع رسید. (دره ٔ نادر
تزفیتلغتنامه دهخداتزفیت . [ ت َ ] (ع مص ) بزفت بیندودن . (تاج المصادر بیهقی ). بزفت اندودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). بزفت اندودن و زفت بالکسر، قیر که در خنو
تزکیلغتنامه دهخداتزکی . [ ت َ زَک ْ کی ] (ع مص ) گوالیدن و افزون گردیدن . (منتهی الارب ) (از المنجد) (از اقرب الموارد). گوالیدن . (آنندراج ). || پاکی کردن . (تاج المصادر بیهقی )
تزکیرلغتنامه دهخداتزکیر. [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || (مص ل ) کلان گردیدن شکم کودک و نیکو شدن حال ا
تکلفلغتنامه دهخداتکلف . [ ت َ ک َل ْ ل ُ ] (ع مص ) رنج چیزی بکشیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رنج بر خود نهادن . (منتهی الارب ) (
تحسینلغتنامه دهخداتحسین . [ ت َ ] (ع مص ) نیکو کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آراستن و نیکو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به نیکویی
تبکیتلغتنامه دهخداتبکیت . [ ت َ ] (ع مص ) زدن کسی را با شمشیر و عصا و امثال آنها. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم
تزتیتلغتنامه دهخداتزتیت . [ ت َ ] (ع مص ) آراستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): چون بقدرت بیچون ترتیب تربیت و تربیت و تزتیت عالم امکان بدرجه ٔ رابع رسید. (دره ٔ نادر
تزفیتلغتنامه دهخداتزفیت . [ ت َ ] (ع مص ) بزفت بیندودن . (تاج المصادر بیهقی ). بزفت اندودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). بزفت اندودن و زفت بالکسر، قیر که در خنو