تزندلغتنامه دهخداتزند. [ ت َ زَن ْ ن ُ ] (ع مص ) تنگ آمدن به جواب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). عاجز شدن از جواب . (از المنجد): سا
تزندرلغتنامه دهخداتزندر. [ ت َ زَ دَ ] (اِ) مرغکی است که او رابه عربی صعوه گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و تژ و صعوه در همین لغت نامه شود
تزندقلغتنامه دهخداتزندق . [ ت َ زَ دُ ] (ع مص ) ملحد شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زندیق شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموار
تازندگانلغتنامه دهخداتازندگان . [ زَ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ تازنده . دوندگان . حمله کنندگان : و خیلتاش و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47). تازنده
تازندهلغتنامه دهخداتازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردا
تزندرلغتنامه دهخداتزندر. [ ت َ زَ دَ ] (اِ) مرغکی است که او رابه عربی صعوه گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و تژ و صعوه در همین لغت نامه شود
تزندقلغتنامه دهخداتزندق . [ ت َ زَ دُ ] (ع مص ) ملحد شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). زندیق شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموار
زندقةلغتنامه دهخدازندقة.[ زَ دَ ق َ ] (ع اِمص ) زندیقی . اسم است تزندق را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : عنده زندقة. (اقرب الموارد). زندقه .
currentدیکشنری انگلیسی به فارسیجاری، جریان، سیاله، ترن، رایج، متداول، معاصر، باقی، شایع، تزند، سیال، روان
متزندلغتنامه دهخدامتزند. [ م ُ ت َ زَن ْ ن ِ ] (ع ص ) آن که تنگ آید به جواب و خشم گیرد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مغلوب شده از برهان و بی جواب و عاجز و ناتو