ترینلغتنامه دهخداترین . [ ت َ ] (مزید مؤخر = تر، تفضیلی +ین نسبت ) علامت صفت عالی . پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین . به + ترین = به
ترینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهعلامت صفت عالی که در آخر بعضی کلمات درمیآید و برتری و رجحان کسی یا چیزی را بر کسان یا چیزهای دیگر میرساند: بهترین، خوبترین، داناترین.
طرینلغتنامه دهخداطرین . [ طِرْ ی َ ] (ع ص ، اِ) گل تنک . (منتهی الارب ). طین رقیق . (فهرست مخزن الادویه ). || لای تنک . || خشم . یقال : اَتی بالطرین و الغرین ؛ ای غضب . (منتهی ا
ترینا قریالغتنامه دهخداترینا قریا. [ ] (اِخ ) تریناکری . رجوع به همین کلمه و قاموس الاعلام ترکی شود.
تریناکریلغتنامه دهخداتریناکری . [ ت ْ ] (اِخ ) نام باستانی جزیره ٔ سیسیل که تازیان آن را صقلیه میخوانند. رجوع به سیسیل و صقلیه شود.
ترینانلغتنامه دهخداترینان . [ ت َ ] (اِ) طبق پهن چوبین باشد. (برهان ) (آنندراج ). طبقی است . (شرفنامه ٔ منیری ). طبق چوبین . (ناظم الاطباء). || و طبق و سبد پهنی را نیز گویندکه از
ترینهلغتنامه دهخداترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و
ترینه بالغتنامه دهخداترینه با. [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آش ترینه . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی این کلمه را آورده است و گوید : ترف با وترینه با هر دو همچون دوغ با باشند.(یادداشت بخط
ترینا قریالغتنامه دهخداترینا قریا. [ ] (اِخ ) تریناکری . رجوع به همین کلمه و قاموس الاعلام ترکی شود.
تریناکریلغتنامه دهخداتریناکری . [ ت ْ ] (اِخ ) نام باستانی جزیره ٔ سیسیل که تازیان آن را صقلیه میخوانند. رجوع به سیسیل و صقلیه شود.
ترینانلغتنامه دهخداترینان . [ ت َ ] (اِ) طبق پهن چوبین باشد. (برهان ) (آنندراج ). طبقی است . (شرفنامه ٔ منیری ). طبق چوبین . (ناظم الاطباء). || و طبق و سبد پهنی را نیز گویندکه از
ترینهلغتنامه دهخداترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و