تریشلغتنامه دهخداتریش . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) پاره ٔ بلند کم عرض که از پارچه یا پوست یا امثال آنها جدا کنند. (فرهنگ نظام ). قطعه ای از پارچه و یا پوست و جز آن که بلند و باریک باشد.
تریشلغتنامه دهخداتریش . [ ت َی ْ ی ُ ] (ع مص ) به نیکی رسیدن و بدنبال آن ، اثر آن بروی دیده شدن . (از اقرب الموارد). ارتیاش . (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود. || ابوالفتوح
تریشهلغتنامه دهخداتریشه . [ ت َ / ت ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) تریش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) : جلدی به تن خسته ٔ این زار نمانده ست سراج غمت بسکه کشیده ست تریشه . سلیم (از فرهنگ نظا
تریشهلغتنامه دهخداتریشه . [ ت َ / ت ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) تریش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) : جلدی به تن خسته ٔ این زار نمانده ست سراج غمت بسکه کشیده ست تریشه . سلیم (از فرهنگ نظا