ترکیزلغتنامه دهخداترکیز. [ ت َ ] (ع مص ) سپوختن نیزه را در زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترکيزدیکشنری عربی به فارسینقطه تقاطع , کانون , کانون عدسي , فاصله کانوني , قطب , مرکز , مترکز کردن , بکانون اوردن , ميزان کردن
تازه کند آغ زیارتلغتنامه دهخداتازه کند آغ زیارت . [ زَ ک َ دِ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در 21500گزی شمال باختری قره آغاج و 15هزارگزی جنوب شوسه ٔ مرا
تربیزلغتنامه دهخداتربیز. [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمو
تربیزهلغتنامه دهخداتربیزه . [ ت ُ زَ / زِ ] (اِ) در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ «َیزه » هم مثل لفظ «چه » علامت تصغیر است ، و تربزه مخفف تربیزه است . (از فرهنگ نظ
ترتیزکلغتنامه دهخداترتیزک . [ ت َ زَ ] (اِ مرکب ) مخفف تره تیزک . (آنندراج ).قسمی از بقولات خوردنی است که مزه اش تیزی کمی دارد، از این جهت به تره (سبزی ) تیزک ، نامیده شد و در اصف