ترکیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاط، امتزاج ≠ تجزیه ۲. تالیف، تعبیر، تلفیق ۳. آمیختن، آمیخته کردن، مخلوط کردن ≠ تجزیه کردن ۴. اندام ریخت، شکل ۵. ساختار
ترکیبدیکشنری فارسی به انگلیسیadmixture, combination, composite, composition, compost, compound , concoction, figure, conformation, constitution, integration, makeup or make-up, preparation,
ترکیبلغتنامه دهخداترکیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی اندر چیزی اندر جای نشاندن . (تاج المصادر بیهقی ). چیزی در جایی نشاندن . (زوزنی ). چیزی اندر چیزی نشاندن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه
اسفیداجلغتنامه دهخدااسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده ٔ کاشغری گویند. (غیاث