تروحلغتنامه دهخداتروح .[ ت َ رَوْ وُ ] (ع مص ) شبانگاه رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || شبانگاه آمدن قوم .
تروهلغتنامه دهخداتروه . [ ت َ وُ / ت ُ وَ ] (اِ) بمعنی ترووه است که جفت باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به ترووه شود.
طروحلغتنامه دهخداطروح . [ طَ ] (ع ص ) جای دور. || قوس ٌ طروح ٌ؛ کمان تیردورانداز. || خُرمابن درازشاخ . || مرد که در هر آرامش با زن وی را باردار سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تدوحلغتنامه دهخداتدوح . [ ت َ دَوْ وُ ] (ع مص ) نفخ آوردن و فروافتادن شکم از چاقی یا مرض .(از اقرب الموارد). انتفاخ و تدلی بطن . (المنجد).
تراحملغتنامه دهخداتراحم . [ ت َ ح ُ ] (ع مص ) با یکدیگر ببخشودن . (زوزنی ). بر یکدیگر بخشودن . (دهار). بیکدیگر مهربانی کردن . (منتهی الارب ). یکدیگر را مهربانی کردن . (ناظم الاطب
تراوحلغتنامه دهخداتراوح . [ ت َ وُ ] (ع مص ) بنوبت کاری را کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بهر دو دست بخشش کردن ، یقال : یداه تت
تربحلغتنامه دهخداتربح . [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحیر. (اقرب الموارد). || طلب ربح کردن . (از اقرب الموارد)( از المنجد)
تنفحلغتنامه دهخداتنفح .[ ت َ ن َف ْ ف ُ ] (ع مص ) در عبارت زیر ظاهراً بمعنی دمیدن آمده است : در فضاء دل و صحراء سینه ٔ او تنفح و تروح میداد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 96).
ثروانلغتنامه دهخداثروان . [ ث َرْ ] (اِخ ) ابن فزارةبن عبد یغوث . صحابی است . و بیت ذیل را گاه درک صحبت رسول صلوات اﷲ علیه سروده است :الیک رسول اﷲ خبت مطیتی مسافة ارباع تروح و تغ
ذوجدرلغتنامه دهخداذوجدر. [ ج َ ] (اِخ )چراگاهی است بر شش میلی مدینة بناحیت قبا. یاقوت گوید: کانت فیها لقاح رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم ، تروح علیه ، الی ان اغیر علیها. واخذت . و ال
اعیانلغتنامه دهخدااعیان . [ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است که ذکر آن در بیت زیر از گفته های عتیبةبن الحارث بن شهاب یربوعی آمده است :تروحنا من الاعیان عصراًفاعجلنا الالاهةأن تؤوبا.ای
اصبرةلغتنامه دهخدااصبرة. [ اَ ب ِ رَ ] (ع اِ) علی الجمع، گوسپندان و شترانی که بامداد به چرا روند و شبانگاه بازآیند و به سفر نروند. واحد ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنند