ترنجیدنلغتنامه دهخداترنجیدن . [ ت ُ رُ / ت َ رَدَ ] (مص ) از ترنج +یدن ،پسوند مصدری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). سخت درهم کشیده و کوفته شدن و چین بهم رسانیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء
ترنجیدنفرهنگ انتشارات معین(تُ رُ یا تَ رَ دَ) (مص ل .) 1 - سخت درهم کشیده شدن . 2 - پُرچین و شکن شدن .
طرنجیدنلغتنامه دهخداطرنجیدن . [ طُ رَ دَ ] (مص ) چین و شکن یافتن . ترنجیدن . آژنگ افتادن : طرنجیدن ، علامت خاصه ٔ لقوه ٔ تشنجی است که حاستها بر حال خویش باشد و پوست عضله ٔ روی سخت
ترنجیدگیلغتنامه دهخداترنجیدگی . [ ت ُ رُ دَ / دِ ] (حامص ) اسم مصدر از ترنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت درهم کشیدگی و فشرده شدگی . (ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا آرد: این کلمه
ترنجیدهلغتنامه دهخداترنجیده . [ ت ُ / ت َ رُ / رَ دَ / دِ ] (ن مف ) اسم مفعول از ترنجیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). چین و آژنگ و انجوخ گرفته را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آ
ترنگیدنلغتنامه دهخداترنگیدن . [ ت ُ رُ / رَ دَ ] (مص ) صدا و آواز کردن چله ٔ کمان و شمشیر و گرز و مانند آن . (ناظم الاطباء). صدای رسیدن گرز و شمشیر و جز آن به چیزی : ز کوب گرز و تر
تنجیدنلغتنامه دهخداتنجیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) بمعنی پیچیدن و درهم فشردن باشد.(برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). درهم کشیدن و سخت وتنگ کشیدن . (ناظم الاطباء). شاید از ریشه ٔ تنگ بم
ازوحلغتنامه دهخداازوح . [ اُ ] (ع مص ) ترنجیدن . بهم درکشیده شدن . (منتهی الارب ). با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). درهم گرفته شدن . فراهم آمده شدن . || درنگ کردن . || پس ماند
انحماصلغتنامه دهخداانحماص . [ اِ ح ِ ] (ع مص ) ترنجیدن و باریک و نزار شدن . || سرخ گردیدن ملخ از خوردن قرظ (برگ درخت سلم ) و رفتن ستبری آن . (از منتهی الارب )(از آنندراج ) (از ناظ
انحیاشلغتنامه دهخداانحیاش .[ اِ ] (ع مص ) رمیدن از کسی و ترنجیدن و منقبض گشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رمیدن ومنقبض گشتن . (از اقرب الموارد). رمیدن . (تاج ال
تجعثملغتنامه دهخداتجعثم . [ ت َ ج َ ث ُ ] (ع مص ) ترنجیدن و درهم کشیده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فشرده شدن و داخل شدن بعضی در بعض دیگر. تجعثن . (از اقرب الم