ترنجانلغتنامه دهخداترنجان . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) معرب ترنگان است که بادرنجبویه باشد که آنهم بادرنگبویه است . (برهان ) (آنندراج ). ترنگان و بادرنجبویه . (ناظم الاطباء). در کتب طبی
ترنجانیلغتنامه دهخداترنجانی . [ ت ُ رُ ] (ص نسبی ) صفت ترنجان است که بادرنجبویه باشد: حبق الترنجانی . (دزی ج 1 ص 146).
ترنجانیدنلغتنامه دهخداترنجانیدن . [ ت ُ رُ دَ ] (مص ) درهم کشیدن . بخسانیدن . متعدی ترنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترنجیدن شود.
حبق ترنجانیلغتنامه دهخداحبق ترنجانی . [ ح َ ب َ ق ِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) نباتی است طبی که آن را بادرنجبویه ، بادرنگبویه گویند و بالنگو نیز هم آن است و به عربی بقله ٔ اترجیه خوانند. ترنج
حبق الترنجانلغتنامه دهخداحبق الترنجان . [ ح َ ب َ قُت ْ ت ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) بلسان . رجوع به حبق ترنجانی شود.
ترجانلغتنامه دهخداترجان . [ ت َ ] (اِخ ) قضایی است تابع ارضروم «ارزنةالروم »، و این نام را بمناسبت رودخانه ٔ ترجان که در آن جاری است بدان داده اند. مرکز آن قریه ٔ ماماخاتون است ک
ترنجانیلغتنامه دهخداترنجانی . [ ت ُ رُ ] (ص نسبی ) صفت ترنجان است که بادرنجبویه باشد: حبق الترنجانی . (دزی ج 1 ص 146).
ترنجانیدنلغتنامه دهخداترنجانیدن . [ ت ُ رُ دَ ] (مص ) درهم کشیدن . بخسانیدن . متعدی ترنجیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترنجیدن شود.
حبق ترنجانیلغتنامه دهخداحبق ترنجانی . [ ح َ ب َ ق ِ ت ُ رَ ] (اِ مرکب ) نباتی است طبی که آن را بادرنجبویه ، بادرنگبویه گویند و بالنگو نیز هم آن است و به عربی بقله ٔ اترجیه خوانند. ترنج
حبق الترنجانلغتنامه دهخداحبق الترنجان . [ ح َ ب َ قُت ْ ت ُ رَ ] (ع اِ مرکب ) بلسان . رجوع به حبق ترنجانی شود.