ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت َ / ت ُ م ِ ] (اِ) نمد زین را گویند که تکلتو باشد. (برهان ). دو پاره نمد باشد که در زیر زین بدوزند و آنرا ادرم و ادرمه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (
ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) قصبه ای است در ولایت طربزون از کشور ترکیه واقع در ساحل رودترمه . سکنه ٔآن 4000 تن است . رجوع به قاموس اعلام ترکی ج 3 شود.
ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت ِ م َ / م ِ ] (اِ) تیرمه و پارچه ٔ نفیسی که از کرک بافند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچه ٔ سطبر ابریشمین . شال کشمیری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارچه
ترمهلغتنامه دهخداترمه . [ ت ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش سیمکان در شهرستان جهرم است که بر 7 هزارگزی شمال باختری کلاکلی و یکهزار و پانصدگزی باختر راه عمومی سیمکان به خف
ترمه زرلغتنامه دهخداترمه زر. [ ت َ م َ زَ ] (اِخ ) از دیه های نور مازندران است . رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 11 و ترجمه وحید ص 150 شود.
ترمه شیرینلغتنامه دهخداترمه شیرین . [ ت َ م َ ] (اِخ ) ترمشیرین . پسر دواخان بن براق بن یسوخان از امرای مغول که پس از ایلجیکتای به پادشاهی رسید و مسلمان گشت و اکثر قوم او به تبعیت او
ترمه چایلغتنامه دهخداترمه چای . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در سنجاغ جانیک از ولایت طربزون (ترکیه ) مجرای تقریبی آن 80 هزار گز است و به دریای سیاه میریزد. نام قدیمی آن ترمودون ب
ترمه زرلغتنامه دهخداترمه زر. [ ت َ م َ زَ ] (اِخ ) از دیه های نور مازندران است . رجوع به مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 11 و ترجمه وحید ص 150 شود.
ترمه شیرینلغتنامه دهخداترمه شیرین . [ ت َ م َ ] (اِخ ) ترمشیرین . پسر دواخان بن براق بن یسوخان از امرای مغول که پس از ایلجیکتای به پادشاهی رسید و مسلمان گشت و اکثر قوم او به تبعیت او
ترمه چایلغتنامه دهخداترمه چای . [ ت ِ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در سنجاغ جانیک از ولایت طربزون (ترکیه ) مجرای تقریبی آن 80 هزار گز است و به دریای سیاه میریزد. نام قدیمی آن ترمودون ب