ترمشلغتنامه دهخداترمش . [ ت ُ م ُ ] (اِ) بمعنی ... ترمس است که گیاهی باشد ترش مزه که در آشها کنند. (از برهان ) (از آنندراج ). گیاهی ترش مزه که ترمس نیز گویند. (ناظم الاطباء).
ترمشلغتنامه دهخداترمش . [ ت َ / ت ُ م ُ ] (اِ) باقلای مصری . (از انجمن آرا). باقلای قبطی . باقلای نبطی . باقلای شامی . باقلای مصری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترمس [ ت
ترمشیرلغتنامه دهخداترمشیر. [ ت َ م َ ] (اِ) گویند که دارویی است از اجزای اکسیر. (فرهنگ جهانگیری ). دارویی است از اجزای اکسیر و کیمیا. (برهان ) (ازفرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از
تامشاورتلغتنامه دهخداتامشاورت . گوید: [ ] (اِ) ابوالعباس النباتی نامی است بربری که در بجایه ، از اعمال افریقیه مستعمل است و به گیاهی اطلاق کنند که آن را «موو» (مئوم ) نامند. این گیا
تامشطهلغتنامه دهخداتامشطه . [ م َ طَ ] (اِ) مأخوذ از بربری ، رازیانه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی - انگلیسی جانسن ). و رجوع به تامساورت و تامشاورت شود.
تجمشلغتنامه دهخداتجمش . [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) از جمش که به فتح است و در منتخب نوشته که جمش بالفتح ، ستردن مو. || بازی و عشق ورزیدن به کسی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فعل م
ترمشیرلغتنامه دهخداترمشیر. [ ت َ م َ ] (اِ) گویند که دارویی است از اجزای اکسیر. (فرهنگ جهانگیری ). دارویی است از اجزای اکسیر و کیمیا. (برهان ) (ازفرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از
ترمه شیرینلغتنامه دهخداترمه شیرین . [ ت َ م َ ] (اِخ ) ترمشیرین . پسر دواخان بن براق بن یسوخان از امرای مغول که پس از ایلجیکتای به پادشاهی رسید و مسلمان گشت و اکثر قوم او به تبعیت او
ترموشلغتنامه دهخداترموش . [ ت َ ] (اِ) درختی ترش مزه که ترمش نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 279 ب شود.
ارده خاتونلغتنامه دهخداارده خاتون . [ اَ دَ ] (اِخ ) بنت ترمشیرین خان و مادرزن امیرحسین معاصر امیرتیمور. رجوع به حبط ج 2 ص 129 شود.