ترق ترقلغتنامه دهخداترق ترق . [ ت ِ رِ ت ِ رِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز تیر سقف آنگاه که شروع به شکستن کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حکایت آواز برخورد دو چیز عموماً.
طریق طریقلغتنامه دهخداطریق طریق . [ طِرْ ری طِرْ ری ] (ع صوت مرکب ) بجای طرقواکه فعل امر است استعمال کنند. رجوع به طرقوا شود.
تصفيقدیکشنری عربی به فارسیکف زدن , هلهله کردن , تشويق و تمجيد , تحسين , صداي دست زدن , ترق تراق , صداي ناگهاني
ترقcrack 1واژههای مصوب فرهنگستاننمودی صوتی براثر ترکیدن قهوه درطی فرایند برشتهکاری که نشانة مرحلهای از این فرایند است
خترقلغتنامه دهخداخترق . [ خ ُ رَ ] (اِ) بلغت رومی دوایی است که آنرا افسنتین خوانند و آن نوعی از بوی مادران باشد. (برهان قاطع) .
ممترقلغتنامه دهخداممترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) تیری که به شتاب از نشانه بگذرد. (ناظم الاطباء). تیر شتاب گذرنده از نشانه . (از منتهی الارب ). و رجوع به امتراق شود.
محترقلغتنامه دهخدامحترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتراق . سوخته شده . (ناظم الاطباء) (غیاث ). آتش گرفته .
محترقلغتنامه دهخدامحترق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) سوزان . (ناظم الاطباء).- سودای محترق ؛ اندیشه و خیال سوزان و باطل و بیهوده : من بازگشتم و با خویشتن گفتم همه از سوداهای محترق است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 621).
مخترقلغتنامه دهخدامخترق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع اِ) مهب باد و بادگذر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای وزیدن باد و بادگذر. (ناظم الاطباء). || دشت و بیابان . || هنگام و زمان حرکت و سیر. || جای حرکت و سیر. || محل عبور کشتی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود