ترفینهلغتنامه دهخداترفینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) (از: ترف + َینه ، پسوند نسبت ) آشی را گویند که قاتق آن را قراقروت کرده باشند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). آشی
ترخینهلغتنامه دهخداترخینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ) طرخانه . (برهان ) (آنندراج ). ترخانه . ترخوانه . (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ترینه . (انجمن آرا). نوعی از ط
ترفیهلغتنامه دهخداترفیه . [ ت َ ] (ع مص ) آسان گردانیدن کار بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). آسوده داشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). رهایِش دادن از غم و اندوه و آس
ترفیةلغتنامه دهخداترفیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) با کسی گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح . (از تاج المصادر بیهقی ). بالرفاء و البنین گفتن به وجه دعا در زناشویی یعنی مجتمع و برچسبان
ترینهلغتنامه دهخداترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و
ترخینهلغتنامه دهخداترخینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ) طرخانه . (برهان ) (آنندراج ). ترخانه . ترخوانه . (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ترینه . (انجمن آرا). نوعی از ط
ترفیحلغتنامه دهخداترفیح . [ ت َ ] (ع مص ) بالرفاء و البنین گفتن کسی را، و همزه به حا قلب شده است . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی ترفیة است . (از الم