ترغلغتنامه دهخداترغ . [ ت ُ رُ ] (اِ) اسبی باشد سرخ رنگ که آن را کهر خوانند. (برهان ) (انجمن آرا). برهان چنین نوشته و در فرهنگها نیافتم . (انجمن آرا). اسب کمیت . (آنندراج ). اس
ترغلغتنامه دهخداترغ .[ ت َ رَ ] (اِ صوت ) مخفف تراغ . آوازی که از شکستن یا افتادن چیز سخت یا بهم خوردن دو چیز سخت یا مانند آنها پیدا شود... وقتی که صدا مکرر باشد ترغ ترغ یا ترغ
طرقلغتنامه دهخداطرق . [ طُ رُ ] (اِخ ) دهی از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، در سه هزارگزی باختر ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . کوهستانی و معتدل با 1415 تن سکن
ترغللغتنامه دهخداترغل . [ ت ُ غ ُ ] (ع اِ) دُرْغُل . ترغله . قُمری . (دزی ج 1 ص 145). || کبوتر وحشی . (دزی ایضاً). و رجوع به تِرْغَلّة شود.
ترغانلغتنامه دهخداترغان . [ ت ُ ] (اِ) دلیل و رهبر و آنکه راه را هویدا می کند. (ناظم الاطباء). رهبر که بعربی دلیل باشد. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 307 ب ). || باج و خراج . (ناظم ا
ترغلولغتنامه دهخداترغلو. [ ت ِ ] (اِخ ) تِرگلو. کوهی است در سلسله جبال جولیانه ٔ آلپ که در ایالت لایباخ اتریش قرار دارد و 3398 گز بلندی آن است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
ترغملغتنامه دهخداترغم . [ ت َ رَغ ْ غ ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (زوزنی ) (آنندراج ). خشم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تغضب بر کسی .(از اقرب الموارد) (از المنجد). || ترغم
ترغهلغتنامه دهخداترغه . [ ت َ رَغ ْ غ َ / غ ِ ] (اِ)آتشبازی کوچک است که از زدن بر زمین یا آتش دادن فتیله ٔ آن منفجر شده صدا می کند. وجه تسمیه ٔ صدای ترغ آن است . پس باید با غین
ترغللغتنامه دهخداترغل . [ ت ُ غ ُ ] (ع اِ) دُرْغُل . ترغله . قُمری . (دزی ج 1 ص 145). || کبوتر وحشی . (دزی ایضاً). و رجوع به تِرْغَلّة شود.
ترغانلغتنامه دهخداترغان . [ ت ُ ] (اِ) دلیل و رهبر و آنکه راه را هویدا می کند. (ناظم الاطباء). رهبر که بعربی دلیل باشد. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 307 ب ). || باج و خراج . (ناظم ا
ترغلولغتنامه دهخداترغلو. [ ت ِ ] (اِخ ) تِرگلو. کوهی است در سلسله جبال جولیانه ٔ آلپ که در ایالت لایباخ اتریش قرار دارد و 3398 گز بلندی آن است . (از قاموس الاعلام ترکی ).