ترعیدلغتنامه دهخداترعید. [ ت َ ] (ع مص ) در اصطلاح قاریان ، مرتعش کردن صدا هنگام تلاوت قرآن کریم . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:نزد پاره ای از متأخران قاریان آن است که قاری در
تبعید کردنلغتنامه دهخداتبعید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبعید. نفی بلد کردن . اخراج بلدکردن . کسی را جلای مکان یا وطن فرمودن . || (اصطلاح حقوقی ) نوعی مجازات ، چنانکه کسی را بنا
تبعیدلغتنامه دهخداتبعید. [ ت َ ] (ع مص ) دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء): بعده تبعیداً؛ دور کرد او را. (منتهی الارب )
تبعیدگاهلغتنامه دهخداتبعیدگاه . [ ت َ ] (اِ مرکب ) محلی که برای سکونت تبعیدشده تعیین میشود. جائی که تبعیدشده را بدانجا میفرستند.
تبعیدیلغتنامه دهخداتبعیدی . [ ت َ ] (ص نسبی ) کسی که بحکم مراجع قانونی نفی بلدشده باشد یا آنکه بسکونت در محلی خاص محکوم گردد.
تجعیدلغتنامه دهخداتجعید. [ ت َ ] (ع مص ) بُشک کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (دهار). ترجیل . (مجمل اللغه ). مرغول کردن موی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
تبعید کردنلغتنامه دهخداتبعید کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تبعید. نفی بلد کردن . اخراج بلدکردن . کسی را جلای مکان یا وطن فرمودن . || (اصطلاح حقوقی ) نوعی مجازات ، چنانکه کسی را بنا
تبعیدلغتنامه دهخداتبعید. [ ت َ ] (ع مص ) دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (از ناظم الاطباء): بعده تبعیداً؛ دور کرد او را. (منتهی الارب )
تبعیدگاهلغتنامه دهخداتبعیدگاه . [ ت َ ] (اِ مرکب ) محلی که برای سکونت تبعیدشده تعیین میشود. جائی که تبعیدشده را بدانجا میفرستند.
تبعیدیلغتنامه دهخداتبعیدی . [ ت َ ] (ص نسبی ) کسی که بحکم مراجع قانونی نفی بلدشده باشد یا آنکه بسکونت در محلی خاص محکوم گردد.
تجعیدلغتنامه دهخداتجعید. [ ت َ ] (ع مص ) بُشک کردن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغه ) (دهار). ترجیل . (مجمل اللغه ). مرغول کردن موی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا